از این جهان که مرا خسته کرده بیزارم فدای چشم تو گردم نگر گرفتارم
شکسته پر چه تواند کشید اوج بلاد شکسته دل چه تواند زداید افکارم
مرا غمیست به دل کو اگر فشانده شود فلک بسوزد اگر بشنود غم زارم
بیا و مرحمتی بر دل شکسته بکن که جز تو هیچ نباشد مرا کسی یارم
اگر جهان به حقیقت برای من بودی بجز محبت و عشق تو نی شدی کارم
گلو فشرده و دلخسته عمر میگذرم ندانم اینکه چرا این همه دل آزارم
هزار نغمه زبلبل شنیده ام لا کن نکرده است برایم گشایش از کارم
مغیل درد ومشقت به جان من بخلد ازین خلیده بپیچم به خویش چون مارم
مپرس از آنکه ندیدست محنت ای جانا از آن وجود که آن را نباشدش خارم
خدای گیتی و هستی از آن جهان بنمود که پر کشیم به سویش همین بود کارم
:: بازدید از این مطلب : 283
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0